جدول جو
جدول جو

معنی مشوش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مشوش کردن
مشوش داشتن
تصویری از مشوش کردن
تصویر مشوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مشوش کردن
آشفته کردن، پریشان کردن، مشوش داشتن، آسیمه کردن، مضطرب ساختن
متضاد: آرام ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بشکل درخت در آوردن: پس موم خواست و از آن نگین نقش برگرفت. طلسمی از آن پدید آمد مشجر کرده، درختکاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقش کردن
تصویر منقش کردن
زمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوث کردن
تصویر ملوث کردن
آلوده کردن آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملون کردن
تصویر ملون کردن
رنگین کردن، رنگارنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکشوف کردن
تصویر مکشوف کردن
پیتا کنیدن، پیدا کناندن، آشکار گرداندن، آشکار کردن: (... زندگی داخلی یک حاکم عیاش را در زمان ساسانیان بر ما مکشوف میکند) (ص. هدایت. سگ ولگرد. 88)، برهنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفوض کردن
تصویر مفوض کردن
تفویض کردن واگذار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول کردن
تصویر معول کردن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاش کردن
تصویر معاش کردن
زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصور کردن
تصویر مصور کردن
نگارندن با نگاره آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
همپرسیدن سگالیدن سو باردن (از ریشه پهلوی) رای زدن پند جستن شور کردن رای زدن: و در این معنی با ایشان مشورت کرد و چند کس از کبار و عظام ایمه ماورا النهر قبول کردند که هر یک درین باب کتابی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بر گماشتن بر کشیدن سر افراز کردن سرافراز کردن شرف دادن مراقب کسی کردن مواظب کردن: هر که را شغلی بزرگ فرماید باید که در سر یکی را بر او مشرف کند چنانکه او نداند، ناظر و مباشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم کردن، به کار وا داشتن، باز داشتن بکاری سرگرم کردن بکار واداشتن، بازداشتن منصرف کردن (با از آید) : زد تیغ قهرو قاهری برگردن دیو و پری کورا ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوش بودن
تصویر مشوش بودن
تپیدن آشفته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشحون کردن
تصویر مشحون کردن
انباشتن آگندن آکندن پر کردن پرکردن انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوش کردن
تصویر کاوش کردن
تفحص کردن تجسس کردن، کندن حفاری کردن: (عشق بهر سینه که کاوش کند خون دل از دیده تراوش کند) (غزالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوه کردن
تصویر مشوه کردن
زشت گرداندن عیب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوب کردن
تصویر مشوب کردن
آمیختن، آلوده کردن، گمراه کردن: ذهن او را مشوب کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشخص کردن
تصویر مشخص کردن
ویچاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوه کردن
تصویر عشوه کردن
ناز کردن پخسیدن ناز و غمزه کردن کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغشوش کردن
تصویر مغشوش کردن
شوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ایمان آوردن گرویدن: از پس که مومن گروش کند پاره پاره ببیند الله را
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آوردن با کسی گرد آوردن (روز قیامت) : خدا او را با پیغمبر ص محشور کند، معاشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرور کردن
تصویر مرور کردن
گذشتن عبور کردن، کتاب و رساله ای را سریعا مطالعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشدد کردن
تصویر مشدد کردن
محکم کردن، تشدید دادن حرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشش کردن
تصویر کوشش کردن
((~. کَ دَ))
جد و جهد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشروب کردن
تصویر مشروب کردن
((~. کَ دَ))
آب دادن
فرهنگ فارسی معین
آمیختن، آمیخته کردن، آلوده کردن، آلودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آشوب کردن
تصویر آشوب کردن
Agitate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شورش کردن
تصویر شورش کردن
Rebel, Revolt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاوش کردن
تصویر کاوش کردن
Delve, Explore
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشورت کردن
تصویر مشورت کردن
Confer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشکل کردن
تصویر مشکل کردن
Complicate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
Engross, Preoccupy
دیکشنری فارسی به انگلیسی